وقتی اشکهای مادرم را دیدم که برای سیل زدگان بر صورتش می کوبید. گفتم، هیچ وقت ندیدم اینطوری گریه کنی حتی وقتی پدرم مرد گفت یاد پسر عمویم افتادم که سالها پیش زمانی که نوجوانی بیش نبود آب رودخانه او را با خود برد تا خبرش پیچید مردهای ده در جستجو برای جنازه اش از […]

وقتی اشکهای مادرم را دیدم که برای سیل زدگان بر صورتش می کوبید.

گفتم، هیچ وقت ندیدم اینطوری گریه کنی حتی وقتی پدرم مرد

گفت یاد پسر عمویم افتادم که سالها پیش زمانی که نوجوانی بیش نبود آب رودخانه او را با خود برد تا خبرش پیچید مردهای ده در جستجو برای جنازه اش از مسیر پرپیچ وخم رودخانه، ده رو ترک کردند وتا یک هفته ی بعد برنگشتند. گویی فرزند خودشان غرق شده بود چنان بی تاب بودند که عمویم آنها را دلداری می داد و به آنها التماس می کرد. که شیون وزاری نکنند.

مادرم می گفت از آن جستجوی شبانه روزی اهالی ده برای جنازه ی پسر عمویم فهمیدم بین، فقط بودن خالی آدمها وکسی بودن برای آنها زمین تا آسمان فرق است
اینکه ما کی هستیم از ابتدا شاید یک توهم ذهنی بوده از جنس جسم که به صورت فکر وخیال در ذهن نقش می بندد زیرا وقتی به دنیا می آییم هم از نظر جسمی و هم ذهنی عریان عریان هستیم. ترکیبی یا مخلوطی از اجزاء واندامهای مشخص که اشاره به بودنمان دارد وبس تا اینجای کار می توان ادعا کرد که هنوز هیچ هستیم، اولین کاری که برای این هیچ عریان انجام می دهند انتخاب نامی برای اوست. تا هویت بدلی او شود که صدایش کنند که با دیگری اشتباه گرفته نشود نه اینکه در آن نام ذوب شویم وخیال برمان دارد که کسی هستیم.

ما معمولا وقتی از یک اسم صحبت می کنیم از ما می پرسند کی را می گویی؟ می گوییم مثلا حسن وبلافاصله ازما می پرسند. کدام حسن؟ وباز می گوییم پسر کربلایی عباس. یعنی یک شخصیت وهویت بدلی که چیزی جز نام وصفت های طول و تفصیل دارشان نیست. برای کس دیگری و دیگران شدن نیازی به این هویتها ی بدلی نیست برای کس دیگری و دیگران شدن باید از این نامها و القاب و عناوین گذر کرد تا ثابت شود که کس واقعی هستی
مادرم می گوید آنها که در آن بعد ظهر طوفانی تمام طول مسیر پرپیچ وخم رودخانه ی خروشان را با وارستگی و بدون هیچ چشم داشتی به جستجوی پسر عموی غرق شده اش طی کردند پیش از آنکه به جستجوی یک همنوع بروند با وارستگی ازیک نام ساده گذر کردند وبرای دیگری کسی شده بودند واکنون پس از سالها تک تک آنها نه به واسطه ی نسبتشان با یک پدر که با نام وارسته ی خودشان آنها به یاد می آورد وحالا در سیل های اخیرگویا آن خاطرات تلخ برایش زنده شده بود با حسرت به آدمهایی فکر می کرد که بی آنکه ثروتی داشته باشند برای دیگران کسی شده اند درست مثل آن کودک کاری که هیچ اسم و رسمی نداشت ولی تمام درآمد ناچیزش از واکس زدن کفش رهگذران رابه سیل زدگان کمک کرد تا از نامی که برایش انتخاب کرده بودند گذر کند و کسی برای دیگران باشد.

راستی کدام یک از ما اسم آن کودک کار را می داند؟ مسلما نه اسمش را می دانیم ونه هم ضرورتی به دانستنش احساس می کنیم. در مقابل بودند کسانی که هم اسم و القاب و عناوین گنده ای داشتند وهم مناصب بزرگی که بدنبال کسب وجهه تا کمر در آب فرو رفته بودند اما از نظر مادر من از نام ومنصبشان فرا تر نرفتند. چراکه چنان غرق در هم هویت شدگی با نام والقاب وعناوینشان بودند که نتوانستند درجه ی کس دیگری بودند را کسب کنند تا در ذهن وخاطرات ماندگار شوند اما آن کودک کار بی آنکه تا کمر در آب غرق شود برای همیشه در ذهن و خاطرات ماندگار شد.

نویسنده: مرضیه عادلی

  • نویسنده : مرضیه عادلی