به قلم وحید حاج سعیدی این روز ها مافیای املت با گران گردن مواد مورد نیاز املت یعنی روغن و گوجه و تخم مرغ و پیاز، در صدد سوق دادن مردم به سمت غذاهای سرطان زای گوشتی مثل کباب و خوراک بره و شیشلیک و … است و املت (Omelette) خیلی زیرپوستی و چراغ […]

 

به قلم وحید حاج سعیدی

این روز ها مافیای املت با گران گردن مواد مورد نیاز املت یعنی روغن و گوجه و تخم مرغ و پیاز، در صدد سوق دادن مردم به سمت غذاهای سرطان زای گوشتی مثل کباب و خوراک بره و شیشلیک و … است و املت (Omelette) خیلی زیرپوستی و چراغ خاموش، در حال تبدیل شدن به یک غذای لاکچری و با کلاس است. دولت هم کماکان چشم انداز بلندمدت را نشانه گرفته و منتظر است با تغییر ریاست جمهوری آمریکا و به قدرت رسیدن احتمالی بایدن، آمریکا به برجام و تعهدات برجامی بازگردد؛ تحریم ها از میان برداشته شوند؛ ارزش پول ملی و به تبع آن قدرت خرید مردم زیاد شود بتوانند با خرید گوجه و تخم مرغ و روغن ارزان قیمت، املت نوش جان کنند! آدم با دیدن این رویکرد سوفسطایی یاد ماجرای «خار کشتن و بدهکاری ملانصرالدین» می افتد. آورده اند ملا به شخصی بدهکار بود اما از پرداخت دین خود، سر باز می زد. روزی ملا در حال استراحت بود که از دور سر و کله طلبکار پیدا شد. ملا از زنش خواست تا طلبکار را دست به سر کند. زن ملا هم که در حقه بازی و دغل کاری، دست کمی از ملا نداشت بلافاصله چادر چاقچور کرد و به کوچه رفت و با آفتابه شروع کرد دو طرف کوچه را آبیاری کردن!

طلبکار از همسر ملا ، سراغ ملانصرالدین را گرفت. همسر ملا گفت: نصرالدین در حال برنامه ریزی برای پرداخت شما است و در گام اول از من خواسته تا دو طرف کوچه را آبیاری کنم! طلبکار پرسید آبیاری کوچه چه دخلی به طلب من دارد؟! همسر ملا گفت: حقیقت امر گله های گوسفند زیادی از کوچه ما رد می شوند. ملا دوطرف کوچه را خار کاشته است. من هر روز به خار ها آب می دهم . وقتی خارها رشد کنند و بزرگ شوند، پشم گوسفندان به این خارها گیر می کند. بعد ما این پشم ها را جمع خواهیم کرد و از آنها نخ درست می کنیم. سپس نخ ها را رنگ آمیزی می کنیم و با آنها لباس می دوزیم. بعد لباس ها را به سوق الثلثاء ( سه شنبه بازار) می بریم و می فروشیم و با پولش طلب شما را پس می دهیم! مرد شروع به خندیدن کرد. همسر ملا پرسید: چرا می خندی؟! ملا از از داخل خانه ندا سر داد: زن چقدر تو ساده ای … معلوم است چرا می خندد … بعد از چند سال بالاخره به پولش رسیده باید خوشحال باشد!

حالا حکایت ماست که برای خوردن یک وعده املت باید منتظر باشیم تا خارهای دو طرف کوچه رشد کنند و باقی ماجرا … خدا به خیر بگذراند…